محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۲ ب.ظ

قربانی حاجی

 قسمتی از داستان قربانی حاجی 

سر سفره که می‌نشیند موبایلش دانگی صدا می‌دهد. روی صفحه موبایل نوشته است « گوساله ». از صبح بیشتر از ده بار گوشی با این پیام به صدا درآمده و حاجی وقت نداشته نگاهش کند. گوشی را بر می‌دارد. «الو. منصور خودتی؟ زنگ زدم بگم یادت نره فردا اول صبح گوساله وسط حیاط باشه. واِلا خودت رو می‌زنم زمین. جهنم ضرر، امسال گوشت الاغ نذری می‏دم.» و از ته دل قهقهه می‌زند. ساکت که می‌شود منصور می‌گوید: «کی بدقولی کردم حاجی؟ هرسال برات گاو کشتم عین هلو! قدر نمی‌‌شناسی. یا دست من نمک نداره یا تو نمی‌دونی نمک چیه!»

 

مجموعه داستان آیریس - قربانی حاجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۲
محمود واحدی
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۱ ب.ظ

آیریس

 قسمتی از داستان آیریس 

ناگهان صدای ناله‌ی بچه‌ای می‌آید. روباه است. پشت‌بندش صدای شکستن ظرفی می‌شنوم. حواسم پرت می‌شود. از انبار بیرون می‌دوم. گرگین روباه را دنبال کرده است. روباه از ترس به داخل اتاق دویده. حالا من و روباه تنها هستیم، ترسیده است. دست‌هایم را پشتم می‌گیرم. چند لحظه همدیگر را نگاه می‌کنیم. زیباییش خیره‌کننده است. از جایم تکان بخورم رم می‌کند و گمش می‌کنم. اگر حرکت نکنم از من خسته می‌شود و فرار می‌کند. راه‌مان را از هم جدا می‌کنیم. همان‏طور که نگاهش را در چشم‌هایم حبس کرده‌ام، عقب عقب می‏روم تا به گرگین می‌رسم. دستم را روی سرش می‌گذارم. زانو می‌زند. روباه آهسته و با اطمینان از جلوی‌مان رد می‌شود. تا سیم خاردار باغ می‌دود و در سربالایی انتهای باغ ناپدید می‌شود.

 

مجموعه داستان آیریس - ایریس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۱
محمود واحدی
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۳۴ ب.ظ

در خدمت استاد

قسمتی از داستان در خدمت استاد

به خانه که می‌رسم خیلی زود وردها را شروع می‌کنم و تمرکز می‌کنم. صدا گوش‌هایم را کر می‌کند و موج می‏گیرد. روحم خیلی آرام سوار موج می‌شود و شناور می‌شوم. بالا می‌روم و جنازه خودم را آن پایین می‌بینم. برایش دست تکان می‌دهم. موج مرا بالاتر می‌برد. آجرهای سقف را درونم حس می‌کنم. به پشت بام می‌رسم. هوا سرد است و آسمان پر از ستاره. با سرعت تمام از برف‌های پشت بام دور می‌شوم. جثه عظیم استاد را در گوشه‌ای از آسمان تشخیص می‌دهم. لباس سفید بلندی پوشیده است. وقتی نزدیکش می‏شوم قدرتی مرا به عقب می‌راند. قالبی کوچک از خودش به سویم می‌فرستد. نزدیک‌تر که می‏شود خجالت می‌کشم و فورا روی لباسم تمرکز می‌کنم. عین همان لباس را به تنم می‌بینم. استاد مثل یک نهنگ در آسمان شنا می‌کند و من سه قدم عقب‌تر از او جولان می‌دهم. هر کس او را می‌بیند کنار می‌کشد و سرش را پایین می‌اندازد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۴
محمود واحدی
جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۵۳ ب.ظ

مادر

 

مادر

 

پنجره از سنگینی نگاهم عرق می کند. از بار بخاری که به پشت شیشه اش می کشد. بوی دمنوش پونه همه جا را گرفته است. مادرم دور بسترم پرسه می زند. بوی سبزی گرفته از این همه آشی که پخته است. دیشب عطسه کرده ام و لابد تب می کند. از بس که برای بچه اش مرده است.  بی گدار در خاطر خوشش غرق می شوم. بی گمان آب از سرم گذشته است. نگاه پر از ملامتش باز هم افاقه کرد. صورتم به دقت او مبتلا به است. در طلیعه خوابم سربالینم نشسته بود.  چادرش را تا زیر چانه ام کشیده و آرام رفته است. مبادا خاطر پلکم مکدر شود. این خانه پر از رد مادر است.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۳
محمود واحدی
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

مجموعه داستان آیریس

 مجموعه داستان آیریس شامل 10 داستان کوتاه در 106 صفحه می باشد و اخیرا توسط انتشارات شایسته تبریز به چاپ رسیده است.

آیریس عنوان یکی از ده داستان این مجموعه می باشد که بیشتر به دو مفهوم رنگین کمان و گل زنبق ترجمه شده است. گونه ای از گل زنبق به صورت وحشی در اوایل فصل بهار گل میدهد. که بیشتر به گل نوروزی معروف است. در اولین داستان مجموعه به گل نوروزی اشاره شده است. راوی داستان بعد از دیدن گل های نوروزی به زندگی امیدوار می شود اما کار از کار گذشته است. 

 

 

آیریس، قربانی حاجی ، خواب شیطان، قیصر، لی لی ، مهرانگیز، در خدمت استاد ، عروسک و آزاده، یک مورب و اتاق شیرین، داستان‏های کوتاه مجموعه می باشند.

 

مجموعه داستان آیریس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۰
محمود واحدی