شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۵ ب.ظ
قیصر
قسمتی از داستان قیصر
سر نوشابه با جعفر شرط بستهام. انتخابم غلط است کوکا اشکم را درمیآورد. به دماغم میپرد و یک قلپ روی کف بوفهی سینما میریزد. نوبت جعفر که میرسد کانادا برمیدارد و یک نفس بالا میرود. لبهای کلفتش تمام دهانهی شیشه را گرفته است. مثل ماهی لبهایش را باز و بسته میکند و گلویش صدای قورت میدهد. ناگهان از داخل سینما همهمهای به پا میشود. درهای دو لنگه فنری به پشت یکی میخورد و باز میشود و وقتی رها میشود به شانههای بیجان پدر جعفر میخورد. جلوی گیشه بلیط روی موزاییک رهایش میکنند. داخل سینما قلبش گرفته است. داد زده بود. سکوت قلبش در هیاهوی تارزان گم شده بود. تا وقتی که کریم سوسن از مستی فارغ شود و چشمهای تنگ و کوچکش را باز کند و داد بزند: «آهای مردم، یه بابایی ، اینجا مرده.» آپاراتچی پارچهای آورد و تا روی سرش کشید. روی پارچه نوشته بود: «صمد آرتیست میشود.»