محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۳۱ ب.ظ

سیزده بدر

طبیعت، امروز با صدای باقیمانده ترقه های چهارشنبه سوری از خواب پرید. پرنده ها با آهنگ رپ ماشین اسپورت خارج خواندند. شاخه ی بید را مجنونی شکست. چمن های نونوار در دام مثلث منقل، دچار حریق شدند. گل شیپوری جیغ کشید. پوشک بچه به پای لاک پشت پیچید و تا بالای تپه رفت. سفره های خالی به دست باد افتاد و محفل خصوصی گون ها پر از غربیه شد. بطری سبز بدبو روی سر سنگ شکست و زیر پای برهنه سمندر ریخت. آتش به جان گزنک افتاد و دامن کشان تا نیستان دوید و دشت را روسیاه کرد. زاغ آسمان را برای جولان دود خالی کرد. ختمی باطل السحر خواند و آرام به بوته اسفند گفت : «نگفتم سیزده نحس است؟»

سیزده بدر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۳۱
محمود واحدی
دوشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۰۹ ب.ظ

تولد خورشید

خورشید امروز از شبنم نرگسی در بزنگاه سحر زاییده شد. نرگس برای آسمان چشم نازک کرده بود. آسمان که آب دستش بود زمین گذاشت و خورشید هوا کرد. اشکی که از گونه ای به آسمان برود مثل سیبی که از آسمان به زمین بیافتد هزار چرخ می خورد. هر چه زیبایی از همنشینی با گل داشت تلالو شد. درخشید و سحرگاهی از بالای تپه شهر آغاز شد. گره گیسوی تپه، آبی و افشان تا کتف دشت راه افتاد. بره ی کوچک چموش جلوتر از گله از روی عکسش پرید. در دنج ترین قسمت دره تصویر کفشدوزک و خود قورباغه در آینه ی چشمه صاف شدند. برکه به طنازی بال های سنجاقک دماغش را خارند و عطسه کرد. قطره ی درخشان آسمانی هر لحظه گرم تر می شد از آتشی که با هر حادثه به جانش افتاد. شیفتگی حجب و حیا را از نگاهش گرفت. بالاتر آمد و دقیق تر خیره شد. در وسط ترین قسمت آسمان آتش گرفت و رسوا شد. خورشیدی به این بزرگی را مگر می شد حاشا کرد. اتفاقی افتاده بود تا اوج بگیرد. حس غریبی به نرگس داشت. دست دراز کرده بود تا پشم های بره را نوازش دهد. در آب رودخانه آب تنی کند. با لودگی روی بالهای سنجاقک رنگین کمان بکشد و لپ چشمه را بگیرد. خورشید وقارش را به باد داده بود. با اولین ابری که به دستش رسید اشک ها و آب دماغش را پاک کرد. از پشت آن سرک کشید و چشم و ابرو پراند.

پیرمرد دهقان کلاه حصیری اش را بالاتر برد نگاه طعنه آمیزی به صورت آفتاب تموز انداخت و سرش را تکان داد. شلوار خورشید هزار تا شده بود. با جنگل و کوه و کویر و دشت و موهای طلایی گندم زار و گونه های  زردآلو دیده بوسی کرد. با خنده بلند و بزرگ صخره همراه شد و خندید. زمین تحمل این همه خنده و شادی را ندارد. عکسش را در دورترین نقطه دریا دید زد. چقدر فرتوت شده است. دریا لب تر کرد و خورشید غرق شده تکه تکه شد.  نباید عنان از کف می داد. زمین برای هرحسی کوچک است. آرزو کرد دوباره متولد شود. سنگینی تمام احساسات را با لودگی بیشتری به دوش بکشد. سبک سرانه بالا برود و زمین را به خاطر کوچک بودنش تحقیر کند.

در لحظه ای درهم تنیدگی عصر و شب؛ خورشید  دست هایش را تکاند. تا هر چه از دیدار زمین نورانی شده است بریزد. مثل معلمی که در انتهای درس گچ های دستش را بتکاند. نفسی تازه کرد و به زیر آب رفت.

تولد خورشید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۹
محمود واحدی
سه شنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۱۶ ب.ظ

سال نو

اسفند بیست و نه شماره معکوس تا پایان زمستان است. شمارشی در ولع حریصانه آب شدن زندگی های یخ زده و بیداری از سکوت خواب آلودگی. اسفند بیش از اینکه فرزند زمستان باشد ساقدوش فروردین است. اسفند حاضر است برای فروردین دود شود. تا گل های نازک نارنجی دشت های بهاری از چشم زخم تگرگ و حسادت برفی سرزده به دور باشند. او سی قدم جلوتر می آید تا بگوید بدنظرها چشم هایشان را غلاف کنند تا زیباترین اتفاق سال با همه رنگ های زیبایش با ملازمان خوش الحانش با طمانینه از کوچه های برف گرفته رد شود. در اولین ندای «دورباش و کورباش»، فروردین سرمست از طراوت باران دامن از دست خواهد داد و هرچه گل و قاصدک در چنته دارد شباش خوش رقصی نسیم خواهد کرد. با ترفندی بهاری به لهجه چکاوک و سارهای آشوب گر نغمه نوروز را هماهنگ خواهد کرد. پیچک دست به دامان بلندترین چنار، از سر و کولش بالا خواهد رفت تا از آن بالا برای فرود پرستو ها دست تکان دهد. کبک ها لحظه ای به دور از حجب همیشگی شان بلند خواهند خندید. توپ سال تحویل صحرا به همین زیبایی است. اسفند متواضعانه می ایستد تا تمام شود. روح یخ زده اش  را با آب  عجین کرد. با خنک های آب پیازهای زیر خاک را قلقلک داد. چشمهایش را از گونه آسمان باراند. یک دسته گل یخ، به آب رودخانه داد تا به سینه کوه بفشارد. از فاصله ای دور عید را به درخت سفیدپوش بادام تبریک  گفت و پاورچین رفت.

 

گل یخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۱۶
محمود واحدی