محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

۱ مطلب با موضوع «مجموعه داستان آیریس :: آیریس» ثبت شده است

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۱ ب.ظ

آیریس

 قسمتی از داستان آیریس 

ناگهان صدای ناله‌ی بچه‌ای می‌آید. روباه است. پشت‌بندش صدای شکستن ظرفی می‌شنوم. حواسم پرت می‌شود. از انبار بیرون می‌دوم. گرگین روباه را دنبال کرده است. روباه از ترس به داخل اتاق دویده. حالا من و روباه تنها هستیم، ترسیده است. دست‌هایم را پشتم می‌گیرم. چند لحظه همدیگر را نگاه می‌کنیم. زیباییش خیره‌کننده است. از جایم تکان بخورم رم می‌کند و گمش می‌کنم. اگر حرکت نکنم از من خسته می‌شود و فرار می‌کند. راه‌مان را از هم جدا می‌کنیم. همان‏طور که نگاهش را در چشم‌هایم حبس کرده‌ام، عقب عقب می‏روم تا به گرگین می‌رسم. دستم را روی سرش می‌گذارم. زانو می‌زند. روباه آهسته و با اطمینان از جلوی‌مان رد می‌شود. تا سیم خاردار باغ می‌دود و در سربالایی انتهای باغ ناپدید می‌شود.

 

مجموعه داستان آیریس - ایریس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۱
محمود واحدی