محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۵ ب.ظ

کهنسال

شاد و خندان پرسید با چشمهایی پر از اشتیاق شنیدن جواب، با آمادگی کامل برای به خاطر سپردن و با لذتی که جمله ها را مثل غذا دلچسب می کند. از پیرمردی که دهانش در زیر بینی عقابی اش گم شده بود.

  • پدر جان چند سالته؟

پیرمرد از عدد چیزی سر در نمی آورد موقعیت عمرش را از مرگ و میر دیگران تشخیص می دهد. هزار بار عدد را برایش بخش کرده اند. عروسش ترجمه کرد. دهانی که دندان نداشته باشد همه حرف ها صدای سوت می دهد. نوه اش گفت صدو سی سال.

جوانک سرتق بی مزه گی می کند: «عمرهم گران شده.» سن پیرمرد را همه می دانند. فقط می خواهند به دوربین کودن بفهمانند که انسان صد و سی ساله می تواند زنده باشد.

  • پدر جان راز طول عمرت چیه؟

  • آیریس

 

پیرمرد معنی راز را نمی داند. گوش هایش اصلا نمی شنوند. فقط می داند که هر وقت کسی فک درازش را جلوش گرفت سوال دومش در مورد خورد و خوراک است.

  • چیزهای طبیعی خوردم. تا حالا مریض نشدم. دکتر هم نرفتم. هوای تمیز و طبیعی نفس کشیدم. یه بار ده تا تخم مرغ آب پز خوردم کمی سر درد گرفتم.

باز همه خندیدند. دوربین قانع شد. دوروبر پیرمرد را خلوت کردند. همان طور که به درختی جوان تر از خودش تکیه کرده بود و عصایش را کنار پای راستش دراز کرده بود. هیچ کس خاطره ای از افتادن میوه یا برگی از درخت ندارد. کودکی به خاطرکندن میوه کال، تنه اش را لگد نکرده است یا جوانی برای بو کردن گل هایش شاخه ای نشکسته است. تجربه پیرمرد در حدی نیست که بداند این درخت، سایه درست و درمانی ندارد یا این که درخت عرعر بی ثمر است. گلهای بی جلوه اش بدترین بو را دارند. هنوز تفاوتی از گران بودن و گران مایه شدن در ذهنش نقش نبسته است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۰ ، ۲۳:۵۵
محمود واحدی