محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۲ ب.ظ

قربانی حاجی

 قسمتی از داستان قربانی حاجی 

سر سفره که می‌نشیند موبایلش دانگی صدا می‌دهد. روی صفحه موبایل نوشته است « گوساله ». از صبح بیشتر از ده بار گوشی با این پیام به صدا درآمده و حاجی وقت نداشته نگاهش کند. گوشی را بر می‌دارد. «الو. منصور خودتی؟ زنگ زدم بگم یادت نره فردا اول صبح گوساله وسط حیاط باشه. واِلا خودت رو می‌زنم زمین. جهنم ضرر، امسال گوشت الاغ نذری می‏دم.» و از ته دل قهقهه می‌زند. ساکت که می‌شود منصور می‌گوید: «کی بدقولی کردم حاجی؟ هرسال برات گاو کشتم عین هلو! قدر نمی‌‌شناسی. یا دست من نمک نداره یا تو نمی‌دونی نمک چیه!»

 

مجموعه داستان آیریس - قربانی حاجی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی