محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۶ ب.ظ

لی لی

 قسمتی از داستان لی لی 

عدد یک را پهن نوشته بود. یاد شمع قرمزی افتاد که داشت آب می‌شد. توی عکس بزرگ اتاقش پشت همین شمع نشسته است. لب‌های نمکینش را غنچه کرده و آرزویش حتماً با آن کیک بزرگ خامه‌ای شده است. صدای خنده‌ی مهمان‌ها از گلهای نقره‌ای قاب به گوش می‌رسد. حاشیه‌ی عکس پر از دست‌های کوچک و بزرگی است که خیلی مرتب به هم خورده‌اند. زنجیر ظریفی در موهایش کمین کرده و قلبی از آن آویزان است. مادربزرگ آن را دور گردنش می‌اندازد و می‌گوید: «تکه‌ای از گوشواره‌ام را داخلش گذاشته‌ام تا همیشه صدای قلبت را بشنوم.»

مجموعه داستان آیریس - لی لی

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی