محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۳ ب.ظ

خواب شیطان

 قسمتی از داستان خواب شیطان 

اسد پشت فرمان خوابش گرفته است. صدای گرم و گیرایی می‌گوید: «گل‌های رنگارنگ.» شقایق‌ها دشت را سرخ کرده‌اند. هما روی فرمان نشسته است. از سینه‌کش جاده بالا می‌رود. باز هم معمای جاده به سراغش می‌آید. این جاده‌ها کجا تمام می‌شوند. تا به حال انتهای جاده‌ها را ندیده است. به نوک تپه که می‌رسد زیر پایش پر از شقایق است. دشت از این همه زیبایی سرخ شده است. تریلی می‌افتد توی سرازیری و سرعت می‌گیرد. پایش را روی ترمز فشار می‌دهد. پای چپش به زنجیر چرخ گیر کرده است. این لعنتی را باید سر موقع جمعش می‌کرد. دست چپش به تنهایی نمی‌تواند فرمان را نگه دارد. با دست راست دنده معکوس می‌کشد. عقربه‌ی سرعت سرجایش می‌ماند. به آینه نگاه می‌کند وسط کلاهش یک ساعت سفید چسبانده‌اند. عقربه‌اش از نوزده گذشته است. خواننده، آهنگش را قطع می‌کند. می‌گوید: «باید قرص‌هاتو سر وقت می‌خوردی.»

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی