محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۵۴ ب.ظ

وصال بیات

لحظه ای از زمان تصمیم دارد به ملاقات محرمانه ای بپردازد. روی نیمکتی که آلوده هزاران گفتگوی مگو شده است. دو آشنا که صورت های همدیگر را می شناسند. به هم خیره خواهند شد. آنقدر دزدانه که ترحم در چروکی از پف پایینی چشم گم شود.

پسرک گفته بود در طلیعه اولین روز ناکامی می میرد ولی نمرده بود. دخترک گفته بود در انتظارش می ماند ولی نمانده بود. 

هر دو از حصار علاقه شق و رقی ناخواسته آزاد شده اند و حالا مرتکب ملاقاتی بی حاصل هستند. دخترک دندان های مبتلا به خنده پسرک را به یاد دارد. اما دندان و لبخند زیر دست هنر ارزان قیمت دندان ساز جان داده اند. پسرک گونه های به رنگ شرم را به یاد دارد که آرام در چروک هایش خزیده اند. 

پیر مرد به اندازه مردمک های پیرزن لرز دارد. وصال مثل وجودشان پیر و خرفت شده است. این جمله را پیرمرد آهسته گفته است بی آنکه بداند پیرزن امکانات شنیدن نجوا را ندارد. از نیمکت کنده می شود. پشت سرش را نگاه می کند تا فریب کهنه اش را برای دومین بار اجرا کند. وانمود می کند که برخواهد گشت. پیرزن از نیمکت به خواب رفته است. تا نمودی از شکیبایی داشته باشد. این شکیبایی مثل دست پختش بی مزه است.

محیط بی جان از این منظره جان نگرفت. زمان به خاطر ولخرجی لحظه اش پشیمان است. نیمکت مثل جنازه به بقایش ادامه داد.

 

مجموعه داستان آیریس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی