محمود واحدی

داستان کوتاه

محمود واحدی

داستان کوتاه

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۶:۰۲ ب.ظ

نوروز سرزده

هنوز درکی از فصل و تقویم نداشتم. برف های حیاط و کاشتن گندم و ریحان در بشقاب و روی قلک سفالی برایم بی ربط بود. شاید خانه  را خیلی به هم ریخته بودم که خانه تکانی لازم داشت. برف ها و برگ ها را که از حوض خالی می کردند حوض پر از آبی دریایی می شد. صبحی که دید و بازدیدها آغاز می شد یعنی نوروز آمده بود. اشک های درخت مو که سرازیر می شد، یعنی بهار شده بود. بهار به حرمت گیس سفید درخت آلوچه و شرم برگ های سرخ رز در حیاط مان می ماند. بهار در خانه های شهر باخانمان بود.

با همین بهارها و تابستان ها بزرگ شده ایم. تقویم و فصل ها را می دانیم و ازبر کرده ایم. شکوفه ها شعبده تکراری بهار هستند. سبزه ها بدون نگاه نگران مان هم سبز می شوند. خانه در سنگینی گلهای کاغذی دیوار علاقه ای به تکان خوردن ندارد. دیگر نوروز سرزده و ناشتا در خانه مان را نمی زند. بهار تکراری، امسال هم با قرار قبلی خواهد آمد. یقین دارم چند روز دیگر درخت انگور باز هم آبغوره خواهد گرفت.

 

نوروز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی